اميرعلي فتاح

بدون عنوان

1389/2/12 (امير علي در این تاریخ 1 ماه و 15 روز دارد) سلام قند عسلم . كلي بزرگ شدي و خوردني . 40 روزت كه شد يعني سه شنبه هفته گذشته با ماماني و بابا رضا برديمت مشهد زيارت امام زضا اون هم با قطار. خدا رو شكر هيچ اتفاقي برات نيفتاد و تو كلي آقا بودي و اصلا اذيت نكردي. اين روزها كلي كاراي جديد و با مزه مي كني مثلا گردنت رو نگه مي داري . وقتي باهات بازي مي كنيم مي خندي و گاهي هم صداهاي بامزه در مي اري . خلاصه كه عشق مامان اين روزها همه وقت و لحظه هام رو تو پر كردي . ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

1389/1/28 (امير علي در این تاریخ 1 ماه دارد) عزيز دلم ديروز تو يك ماهه شدي و من خدا رو به خاطر داشتن هزاران بار شكر مي كنم . ديروز كه تولد يك ماهگي تو بود با ماماني و بابا رضا و دايي مامان و ماماني مامان و زندايي و دختر دايي مامان رفته بوديم پيك نيك . كلي به همه خوش گذشت و البته از همه بيشتر به تو چون كلي اكسيژن خوردي و همش خوابيده بودي. خبر ديگه اينكه من و بابا شبها مي بريمت ماشين سواري شايد بخوابي و بذاري ما هم چند ساعت بخوابيم . و ديگه اينكه به نظر من بزرگ تر شدي و البته همش دلت مي خواد كه باهات بازي كنيم و حرف بزنيم و اين موقعي خيلي سخت مي شه كه تو ساعت 11 شب بعد از يك خواب جانانه بيدار مي شي و تا 4 صبح بيداري و اين كار ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

  1389/1/17 (امير علي در این تاریخ 19 روز دارد) قند عسلم ببخشيد كه دير به دير برات مي نويسم . توي اين چند روز خيلي بي حوصله و نگران بودم ولي توكل به خدا كردم آخه مي دوني عشق مامان سه روز پيش برديمت دكتر براي قلبت و اقاي دكتر گفت كه قلب كوچيكت مشكل داره اون هم چند تا ولي از همه مهم ترش سوراخ بين بطنيه كه الان بهت دارو داده و بايد تحت نظر باشي كه انشالا خدا خودش كمكت كنه و اين سوراخ لعنتي بسته بشه و گر نه بايد تا قبل از شش ماهگيت عمل بشي . اين چند روز خيلي گريه كردم و ناراحت بودم اما توكل به خدا مي كنم و اميدوارم كه اين مشكل خودش برطرف بشه . خبر ديگه اينكه شناسنامه و دفترچه بيمه ات رو گرفتيم و تو گلم الان هويت داري . عزيز ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

  1389/1/13 (امير علي در این تاریخ 15 روز دارد) سلام عشق مامان ما يعني من و تو و بابايي از ديشب اومديم خونه ماماني تا ايشالا شما كه يك كمي بزرگتر شدي برگرديم خونه خودمون. امروز اولين 13 به در شما است اما چون خيلي كوچولويي نمي تونيم ببريمت بيرون . ايشالا بعد از ظهر مي بريمت با ماشين بيرون كه 13 شما به در بشه. به اندازه تمام دنيا دوست دارم ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

1389/1/9 (امير علي در این تاریخ 11 روز دارد) سلام عسلم الهي من برات بميرم كه از ديشب تا حالا دلت درد مي كنه مامانم. راستي خوشگل مامان بند نافت پريروز افتاد يعني روز دهمت و ماماني هم شب بردت حموم . الهي دورت بگردم كه آنقدر كاراي بامزه مي كني . واي وقتي كه گرسنه مي شي درست عين يه جوجه گنجشك كه دنبال دونه است انقدر دهنت رو باز و بسته مي كني و سرت رو به مي مي هام مي كشي كه دلم برات ضعف مي ره . يه وقتايي دلم مي خواد گازت بگيرم . روزي هزار مرتبه خدا رو به خاطر داشتنت شكر مي كنم . امروز اگه خدا بخواد و هوا هم خوب باشه مي خوام ببرمت گردش. دوست دارم مامانم ...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

1389/1/7 (امير علي در این تاریخ 9 روز دارد) سلام پسر گلم امروز تو 10 روزه شدي . الان هم خوابيدي و به مامانت اجازه دادي كه بياد و برات بنويسه. الهي من قربونت برم كه به زندگيم رنگ و بوي خدايي دادي. هيچ وقت فكر نمي كردم كه تا اين حد عزيز و دوست داشتني باشي. اين روزها تمام وقت من و ماماني و بابات رو پر كردي. توي اين چند روز كلي مهمون داشتيم و همه براي ديدنت اومدن عزيز دل مامان. هنوز همه جا تعطيله و نشده كه ببريمت دكتر واسه اكوي قلبت نخودچي مامان. آخه گلم تو درست عين نخودچي مي موني و اين اسميه كه من صدات مي كنم. هنوز بند نافت نيفتاده اما فكر ميكنم امروز و فردا مي افته . امسال عيد ما با وجود تو يه شكل ديگه شده قربونت برم الهي ....
5 بهمن 1389

بدون عنوان

1388/12/26 (هفته39 حاملگی) سلام پسرم . نمي دونم تو هم به اندازه من خوشحالي يا نه ؟ نمي دونم تو هم دلت مي خواد كه به اين دنيا بياي يا نه ؟ همش دارم فكر مي كنم نكنه يه روز بگي چرا منو به دنيا اوردين؟ آخه مي گن هر كاري كه ما با پدر و مادرامون كرديم بچه هامون با ما مي كنن... امروز آخرين روزيه كه من و تو با هميم . توي اين 9 ماه روزهاي خوب و بد زيادي رو با هم تجربه كرديم البته خداييش مامانم روزهاي خوبش خيلي خيلي بيشتر از بدش بوده يعني تقريبا روز بد نداشتيم ولي به هر حال فردا تموم مي شه و تو مياي تو بغل مامان و بابا. توي اين مدت ماماني و بابا خيلي برامون زحمت كشيدن و نزاشتم اب تو دل مامان تكون بخوره چه برسه به تو عزيزم . اميدوارم...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

1388/12/29 (امير علي در این تاریخ 2 روز دارد) سلام زندگي مامان هيچ وقت فكر نمي كردم تو برام اين همه عزيزي . تو الان 3 روزته نفسم. پنج شنبه 27 اسفند ساعت 9:55 صبح توي بيمارستان مادران به دنيا اومدي . واي كه قشنگ ترين و شيرين ترين لحظه عمرم بود وقتي كه به هوش اومدم و آوردنت پيشم. وزنت 3650 بود با قد 50 و دور سر 35 . نفسم امروز با ماماني و بابا برديمت براي آزمايش بيلي روبين كه خدا رو شكر 9 بود و اقاي دكتر گفت كه مهم نيست اما گفت كه از نظر سوفل قلب بايد چك بشي. من و بابا از اون موقع داريم گريه مي كنيم . اخه دكتر گفت كه بايد ببريمت بيمارستان مفيد اكو قلب بشي ولي چون تعطيلات شروع شده هيج بيمارستاني اكو نمي كنه و مي گن كه اورژانس ن...
5 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان مي خوام اينجا برات اول نوشته هايي رو كه تا الان برات نوشتم بيارم بعد هم برات ان شااله از اين به بعد خاطراتت رو بنويسم . اميدوارم وقتي ۲۰ سالت شد با هم بشينيم و اينها رو بخونيم و بخنديم
5 بهمن 1389